از سر و صدای بچههای خردسال، میشود حدس زد که خانوادههای شهیدی که امروز مهمان آقا هستند، از طایفه شهدای جدیدند؛ همانهایی که نامشان این روزها بیشتر شنیده میشود: "شهدای مدافع حرم".
مگر این بچهها میگذارند تا در محضر آقا خیلی جدی و رسمی باشی! راستش را بخواهی اصلاً نمیتوانی در مقابل ناز و ادای گاه و بیگاه این کودکان معصوم بیتفاوت باشی و همانقدر که دلت با صاحب مجلس است، فکرت با این کودکان! تویی و نازهای فرزندان خردسال شهیدان مدافع حرم؛ دوست داشتن که نه، اصلاً انگار دِینی به گردن توست تا برای لحظهای هم که شده آنها را در آغوش بگیری و دست نوازش به سرشان بکشی و برای لحظاتی هم که شده با محبت خود، جای خالی بابای شهیدشان را پر کنی! اما این دغدغه و نگرانی خیلی زود از بین میرود. زمانی که رفتار سرشار از عاطفه آقا را با فرزندان شهید میبینی و بوسهباران گونههای فرزندان شهید را؛ پر بیراه نمیگوید یکی از حاضران در مجلس که "ای کاش من هم یک فرزند شهید بودم!"
اما دلم برای دختر خردسال با آن موهای دم خرگوشیاش سوخت. تقلای این طفلک معصوم برای دیدن آقا دیدنی بود. قبل از آغاز مراسم خود را به صندلی آقا رساند و مدتی روی آن نشست. وقت آمدن آقا نیز مادر محکم دستش را گرفت و اجازه نداد تا به سمت ایشان برود. هرچقدر هم تلاش کرد تا در هنگام نماز با گذشتن از صفها خود را به امام جماعت برساند، موفق نشد. اما برنامه که شروع شد، بالاخره توانست دستش را از دست مادر جدا کند و به آقا برسد و کنار صندلی ایشان جا خوش کند. چادرش هم همراهش بود؛ اما این پایان ماجرا نبود؛ آنقدر کنار آقا ورجه وورجه کرد تا خسته شد؛ وقتی نوبت به خانواده شهیدش رسید، حیف که دیگر خواب بود و از لذت چشیدن طعم لبخند و بوسههای آقا در بیداری محروم شد.
آغازگر این ضیافت، بیانات آقا در وصف شهدای مدافع حرم و امتیازات آنها نسبت به دیگر شهیدان است؛ «اقدام داوطلبانه»، «اعتقاد خالصانه با پشت سر گذاشتن هیجانات جوانی»، «پشت کردن به تعلقات زندگی و زن و فرزند» و «دفاع از حریم اهلبیت علیهمالسلام» چهار شاخصی است که آقا برای این شهیدان میشمردند و تأکید میکنند «چهارمین ویژگی بالاترین آنهاست.»
پرواز به بهشت
شاید گُل سخنان آقا اشارهشان به روایاتی از معصومین علیهمالسلام است که خانوادههای شهیدان را حسابی دلگرم میکند و لبخند شادی و رضایت را بر لبان آنها مینشاند: «ما در روایاتمان مواردی را داریم که ائمه علیهمالسلام به عدهای از شهدا اشاره کردند و گفتند که اینها اجر دو شهید را دارند. در مورد یک گروهی از مجاهدان زمانِ ائمه علیهمالسلام روایت است که اینها در روز قیامت از روی شانههای بقیه مردم عبور کرده و به بهشت میروند؛ خدا اینها را پرواز میدهد. من در مورد شهدای شما یک چنین تصوری دارم؛ من خیال میکنم اینها همانهایی هستند که هر یک شهیدشان، اجر دو شهید دارد؛ گمان میکنم اینها از جمله کسانی هستند در روز قیامت -که همه ما گرفتاریم، همه ما مبتلا هستیم؛ در روز قیامت اولیاء هم مبتلا هستند؛ در آن روز- این جوانان، فرزندان، همسران و پدران ما به لطف الهی به سمت بهشت پرواز میکنند، و دیگران به حال اینها غبطه میخورند، اینها از این قبیلاند.»
نوبت گفتوگوی دو طرفه خانوادههای شهیدان با آقا میرسد. اولین خانواده، خانواده شهید «هادی کجبافی» از اهواز است. آقا با تجلیل از همسر شهید رشته سخن را بهدست میگیرند: «شنیدم شما در مراسم همسر شهیدتان بیانات خوبی داشتید؟» همسر شهید، قرآنی پاسخ میدهد: «هذا من فضل ربی»
ماجرای صحبتهایی که تجلیل آقا را برانگیخته از این قرار است که همسر شهید در یابود شهیدش در اهواز به درخواست تروریستها برای فروختن پیکر شهید کجبافی پاسخ داده و گفته بود: «ما پیکر عزیزمان را در راه خدا دادهایم و آنچه را که در این راه دادیم، پس نمیگیریم. شنیدهایم که برای تحویل شهید عزیزمان دشمن پیشنهاد هزینهای گزاف داده است، ولی به عنوان خانواده شهید راضی به این کار نیستیم، حاضر نیستیم حتی یک ریال نیز برای تحویل پیکر پاک شهیدانمان به داعش پرداخت شود.»
نوبت به فرزندان شهید میرسد. یکی از پسران در پاسخ به آقا که از ازدواج او میپرسند، میگوید: «میخواستیم عروسی کنیم که پدر شهید شد و نشد» آقا میگویند: «چه اشکالی دارد؟ اشکالی ندارد. عروسی کنید. انشاءالله شما بچههای خوب و حزباللهی هرچه فرزند بیشتر بیاورید نسل جماعت حزباللهی در کشور بیشتر میشود.»
خانواده شهید "حسین بادپا" از کرمان دومین خانواده شهیدی است که مورد تجلیل آقا قرار میگیرد. پدر پیر شهید لنگلنگان خود را به آقا میرساند؛ پیرمرد نمیتواند جلوی اشکش را بگیرد و با اشک بر پیشانی آقا بوسه میزند.
مادر شهید میگوید: "آقا را اذیت نکن!" آقا پاسخش را با خنده میدهند: «اذیت که نیست خانم!» پدر و مادر شهید دعا میکنند که دیگر فرزندانشان هم در راه ولایت فدا شوند؛ دختر شهید از آقا برای کنکورش التماس دعا دارد؛ آقا هم برایش دعا میکنند: «انشاءالله؛ اولاً در کنکو قبول شوی و بعد هم زود ازدواج کنی» حُسن ختام دیدار این خانواده، پنج بوسه آقا بر گونه راست و یک بوسه بر گونه چپ پسر کلاس اولی شهید بادپا است.
عبایی که جا ماند!
نوبت خانواده شهید "حجتالاسلام محمّدمهدی مالامیری کجوری" است؛ پدر شهید که از روحانیون است بدون عبا مقابل آقا ایستاده؛ انگار شوق دیدار با آقا، موجب شده عبای پدر شهید جا بماند؛ آقا میپرسند: «عبایتان را کجا گذاشتید؟» پدر شهید میگوید: "یادم رفت!" آقا میگویند: «پس شما اینجا بیعبا آمدید و باید یک عبا به شما بدهیم» هدیهای که در پایان دیدار به دست پدر شهید میرسد.
پدر شهید درباره فرزندش میگوید: "استاد دروس سطح عالی حوزه بود" و بعد ادامه میدهد: "خوشحال هستیم که خانواده شهید شدیم. تا به حال در مقابل خانواده شهدا و جانبازان احساس شرمندگی میکردیم و تازه این شرمندگی از ما برداشته شد." آقا دعا میکنند: "خداوند شما را در دنیا و آخرت سرافراز کند." گفتوگوی این خانواده شهید با ابراز محبت آقا به دو دختر شهید ادامه مییابد؛ یکی از آن دو دختر، همان دختر با موهای دمخرگوشی او این روایت است که حالا خوابش برده؛ همسر شهید هم به آقا میگوید: "وقتی شعری را که شما خواندید -ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند- به همراه همسرم دیدیم، خیلی ناراحت شدیم، با صحبتی که آخرین بار با شهید داشتیم، نیت کردیم که اگر فرماندهانش قبول کنند بیشتر از 45 روز در منطقه بماند، بعد از آن را به نیابت از شما در جبهه مقابله با تکفیریها باشد که الحمدالله با شهادت ایشان، این نیت او زیباتر شد" آقا میگویند: "خدا انشاءالله سایه شما خانواده شهید را از سر این مملکت کم نکند."
خانواده بعدی، خانواده شهید "رضا نقشی قرهباغ" از آذربایجان غربی هستند؛ آقا به درخواست پدر شهید، دقایقی به زبان آذری با او صحبت میکنند.
رزمنده یکساله!
شهید "مهدی نوروزی بهاری" شهیدی نام آشناتر است. همان شهیدی که پیش از شهادت، تصاویرش در مقابله با فتنهگران سال 88 رسانهای شده بود و بیش و پیش از تیر داعش به تیغ تهمت و افترای اصحاب فتنه و داعشیهای وطنی نواخته شده بود. مادر شهید از پدر مرحوم شهید میگوید که او هم جانباز بوده است و بعد مادر آرزوی خود را میگوید: "آرزویم است که تمام خانوادهام راه مهدی را بروند و شهید شوند." آقا میگویند: «آن کسی که در راه خدا دادید ذخیره شما است پیش خدای متعال؛ خدا او را در بانک ذخیره الهی برای شما حفظ میکند؛ خدا تمام آنها (فرزندانتان) را حفظ کند.»
همسر شهید از آماده به رزم بودن فرزند یکساله شهید میگوید: "محمد هادی لباس رزم پوشیده و آمده که چفیهاش را از شما بگیرد و لبیکگو باشد" آقا با خنده میگویند: «محمد هادی را میگویید؟ خدا انشاءالله محمد هادی را برای شما حفظ کند و نگه دارد و انشاءالله از مردان خوب آینده شود!» آقا بعد از چند بوسه بر سر این رزمنده یکساله به او چفیه میدهند. همسر شهید میگوید: "تمام این دلتنگیها با این دیدار بر طرف شد" و آقا جواب میدهند: «خدا انشاءالله همه این دلتنگیهای شما را در دنیا و آخرت برطرف کند. انشاءالله عزیز باشید، شما با این روحیه خیلی برای این کشور ارزش دارید، اگر بفهمند؛ بعضیها این را نمیفهمند، اگر بفهمند شما خیلی قیمت و ارزش دارید.» پاسخ آقا به برادر شهید هم که از آقا میخواهد تا برای شهادتش دعا کنند، جالب است: «خدا انشاءالله شما را برای این کشور نگه دارد و همه بدانند که کشور ایران در آینده به مردان خوب، مؤمن، کارآمد و مجاهد احتیاج دارد؛ نه اینکه جنگ شود؛ منظور این است که این کشور اگر بخواهد رشد کند، اگر بخواهد پیام انقلاب و امام باقی بماند و مانند کلمه طیبه رشد کند، به جوانهای خوب، به مردان خوب و به زنان خوب نیاز دارد؛ انشاءالله خدا شما را برای آن زمان حفظ کند.»
خانواده شهید "علی یزدانی کنزق" خانواده شهید بعدی است که آقا نامش را میبرند و قرآن هدیهشان را امضا میکنند. پدر شهید با عکس شهیدش که حالا با اشک نمناک شده، به آقا نزدیک میشود و بعد از چند بوسه، با زبان آذری گفتوشنودی در میگیرد و پدر به پرسشهای آقا درباره کنزق و محل زندگیش پاسخ میدهد.
شهید یزدانی هم مثل شهید مالامیری دو دختر خردسال دارد. همسر شهید در حالی که یک دختر در آغوش و دست دختر دیگر در در دستش است، به آقا میگوید: "من به این فکر بودم که اگر خود شهید الآن اینجا بود به شما چه میگفت. به نظرم تنها یک جمله میگفت آن هم این بود که آقا امر کردید و ما گفتیم بسمالله! دو سال پیش هم به من گفت و من گفتم بسمالله!" آقا میگویند: «اگر این روحیه شما نبود، مردانتان اینجور به دل و سینه دشمن نمیرفتند. این روحیههای خوب بود که این مردان را وارد این میدانها کرد. خدا انشاءالله شما را حفظ کند.»
ازدواج بهشتی
نوبت به آخرین خانواده شهید میرسد؛ شهید "محسن کمالی دهقان". پدر شهید بعد از ابراز احساسات، از انقلابی که تشییع پیکر این شهید در شهرشان بهپا کرده، تعریف میکند و از آقا میخواهد تا آخرین شعار شهیدش را که قبل از شهادت سر داده است، ببینند؛ فیلمی از لحظات شهادت شهید محسن است؛ آقا دستور میدهند ترتیبی داده شود تا این فیلم را ببینند و به پدر شهید میگویند: «این نعمت بزرگی است که خدا به شما فرزندی دهد که رفتنش از دنیا، به قول شما، در شهر خودش انقلابی به وجود بیاورد.» پدر، آرزوی مادر برای ازدواج فرزند شهیدش را واگویه میکند و میگوید: "شهید هر جا خواستگاری میرفت، میگفت که احتمال شهادتش وجود دارد و یکی از شروط ازدواجش بود، برای همین هم ازدواج نکرد." آقا دعا میکنند: «خدا انشاءالله ازدواجهای بهشتی را نصیبش کند.» آقا به مادر شهید هم میگویند: «شما ما را دعا کنید؛ دل شما پاک است و حالا هم به خاطر شهادت فرززندتان، انشاءالله مهبط انوار الهی است، از این فرصت استفاده کنید هم برای خودتان دعا کنید، هم برای ما، هم برای مردم و هم برای کشور و هم برای دولت دعا کنید.»
کمکم ضیافت رو به پایان است و حرفهای خانوادههای شهیدان هم، بیشتر در هم شده. هر کسی هر حرفی دارد، بدون لکنت با رهبر میگوید؛ بهویژه مادران شهیدان؛ همانهایی که آقا در دیداری درباره آنها گفته بودند: «من در دیدارهای بسیار زیادی که با خانواده شهدا داشتم، یکبار از یک مادر شهید گلایه نشنیدم.»
...چه بسا پیام این دیدار نقل قول یک برادر از برادر شهیدش باشد: "رفتیم تا انتقام حضرت زینب سلاماللهعلیها را بگیریم و آرزو داریم که امام زمان عجلالله تعالی فرجهالشریف از ما راضی باشند."